دستان مادرم
زمستان ، ومادرم او با دستانش میل بافتنی را بدست می گرفت و شروع به بافتن می کرد او بلوز ، شال گردن و کلاه می بافت تا گرم باشیم ، وقتی به شالگردنم نگاه میکردم دستان گرم او را حس میکردم دستان مادرم گرم...
View Articleاون موقعه ها همه چیز فراونی بود
نون و گوشت برنج روغن رو نمیگم !!! وقتی دور هم جمع می شدیم ، چند تا خاله بود و چند تا دایی و با بچه هاشون ، زن دایی همسر خاله ووووووو چند تا عمه و عمو و پدر بززگ، و بچه های عمه و عمو ووووو اما حالا یک...
View Articleالفبای زندگی
وقتی رفتیم کلاس اول ابتدایی چه روز با شکوهی برای مادران و پدرانمان بود . یک سال طول کشید که تمام الفبا را یاد گر فتیم . معلم خیلی باحوصله الفبا را به ما یاد داد و او .به ارامی می گفت و ما هم به ارامی...
View Articleدعا
خداوندگارا من نمی خواهم تو را رنج دهم تنهامرا، همان گونه که هستم پذیرا باش! شاهزاده کوچوکو
View Articleگل لاله
قلم برداشتم گلی بر روی دستمال پارچه ای سفید رنگ کشیدم برگهای گل را سبز دوختم گل انرا قرمز با نخ قرمز روی ان این جمله را گلدوزی کردم .، مادر روزت مبارک
View Articleاسمش را چه می گذارید ؟
یک سال است که خانه نشین شده ایم ضرب المثلی مادرم می گفت: خونه نشینی مادرم از بی چادریه. همه چیزداریم چادر، لباس، مانتو ،ماشین، همه چیز اما یک چیز که ندانسته از دست داده ایم نداریم ؟ . سلامتی . بله این...
View Articleاجاق گاز
امروز بنشینیم پای درد دل یک اجاق گاز فر دار در سالهای خیلی دور پدر ومادری با هم وارد مغازه لوازم خانگی شدند . تمام اجاق گاز ها را نگاه کردند و بعد من انتخاب شدم که با ان دو نفر بروم . مرا به خانه عروس...
View Articleواکسن
سلام ، از آمپول می ترسم ، آخه وقتی از ادراه بهداری می امدند مدرسه واکسن بزنند ، می رفتم زیر میز قایم می شدم ، اما مبصر جای منو به آقای دکتر نشون می داد، تمام بچه های مدرسه گریه می کردند .
View Articleدلم گرفته
نگاه به اسمان ماه می درخشد نگاهش کردم گفتم چه زیبایی دلم گرفته بود زیبایت مرا محو تماشایت کرد ،
View Articleصدایی می شنوم
یک سال گذشت و ندیدیم یک دیگر را، وبه یاددیدار ها و هیاهوهای گذشته روز گار را سپری می کنیم ،وامید به اینده داریم که بدون این بیماری باشیم . کم کم مهمون ها می امدند، همه جوان بودند هر کدام یک نسبت نزدیک...
View ArticleArticle 0
به دریائی در افتادم که پایانش نمی بینم به دردی مبتلا گشتم که درمانش نمی بینم عطار
View Articleبه یاد مادرم
لباسها را بردم پشت بام روی طناب پهن کردم تا با نسیم باد و آفتاب تابان خشک شود . به یاد مادرم افتادم که وقتی میخواست لباس پهن کند ، اول پشت بام را تمیز می شست که اگر باد میخواست شوخی کند و لباس را به...
View Article