Quantcast
Channel: سفره دوازده متری مادرم
Browsing all 1788 articles
Browse latest View live

دستان مادرم

زمستان ، ومادرم او با دستانش میل بافتنی را بدست می گرفت و شروع به بافتن می کرد او بلوز ، شال گردن و کلاه می بافت تا گرم باشیم ، وقتی به شالگردنم نگاه میکردم دستان گرم او را حس میکردم دستان مادرم گرم...

View Article


Article 0

همیشه کاری برای انجام دادن داشته باشیم

View Article


اون موقعه ها همه چیز فراونی بود

نون و گوشت برنج روغن رو نمیگم !!! وقتی دور هم جمع می شدیم ، چند تا خاله بود و چند تا دایی و با بچه هاشون ، زن دایی همسر خاله ووووووو چند تا عمه و عمو و پدر بززگ، و بچه های عمه و عمو ووووو اما حالا یک...

View Article

Article 0

امشب چقدر ستاره ها درخشان هستند .

View Article

الفبای زندگی

وقتی رفتیم کلاس اول ابتدایی چه روز با شکوهی برای مادران و پدرانمان بود . یک سال طول کشید که تمام الفبا را یاد گر فتیم . معلم خیلی باحوصله الفبا را به ما یاد داد و او .به ارامی می گفت و ما هم به ارامی...

View Article


خوشحالم سلامتید

وقتی خبری نداری ؟ سراغت را نمی گیرند ؟ بدان که خوب هستند .

View Article

Article 0

شجاع ترین مردم کسی است که بر هوس خود تسلط داشته باشد .

View Article

دعا

خداوندگارا من نمی خواهم تو را رنج دهم تنهامرا، همان گونه که هستم پذیرا باش! شاهزاده کوچوکو

View Article


پرستار خسته

View Article


گل لاله

قلم برداشتم گلی بر روی دستمال پارچه ای سفید رنگ کشیدم برگهای گل را سبز دوختم گل انرا قرمز با نخ قرمز روی ان این جمله را گلدوزی کردم .، مادر روزت مبارک

View Article

اسمش را چه می گذارید ؟

یک سال است که خانه نشین شده ایم ضرب المثلی مادرم می گفت: خونه نشینی مادرم از بی چادریه. همه چیزداریم چادر، لباس، مانتو ،ماشین، همه چیز اما یک چیز که ندانسته از دست داده ایم نداریم ؟ . سلامتی . بله این...

View Article

صدای قار قار

کلاغها امروز به خانه بهاری خودشون برگشتند ، وبا هم شروع به قار قار کردن .

View Article

یک دیگر را شادمانه دوست بداریم

هیچ انسانی سعادتمند نیست مگر آن که باور کند که هست .

View Article


بازیگر

زمین صحنه تئاتر است ،. ادمها هم بازیگران ان هستند .

View Article

اجاق گاز

امروز بنشینیم پای درد دل یک اجاق گاز فر دار در سالهای خیلی دور پدر ومادری با هم وارد مغازه لوازم خانگی شدند . تمام اجاق گاز ها را نگاه کردند و بعد من انتخاب شدم که با ان دو نفر بروم . مرا به خانه عروس...

View Article


واکسن

سلام ، از آمپول می ترسم ، آخه وقتی از ادراه بهداری می امدند مدرسه واکسن بزنند ، می رفتم زیر میز قایم می شدم ، اما مبصر جای منو به آقای دکتر نشون می داد، تمام بچه های مدرسه گریه می کردند .

View Article

دلم گرفته

نگاه به اسمان ماه می درخشد نگاهش کردم گفتم چه زیبایی دلم گرفته بود زیبایت مرا محو تماشایت کرد ،

View Article


صدایی می شنوم

یک سال گذشت و ندیدیم یک دیگر را، وبه یاددیدار ها و هیاهوهای گذشته روز گار را سپری می کنیم ،وامید به اینده داریم که بدون این بیماری باشیم . کم کم مهمون ها می امدند، همه جوان بودند هر کدام یک نسبت نزدیک...

View Article

Article 0

به دریائی در افتادم که پایانش نمی بینم به دردی مبتلا گشتم که درمانش نمی بینم عطار

View Article

به یاد مادرم

لباسها را بردم پشت بام روی طناب پهن کردم تا با نسیم باد و آفتاب تابان خشک شود . به یاد مادرم افتادم که وقتی میخواست لباس پهن کند ، اول پشت بام را تمیز می شست که اگر باد میخواست شوخی کند و لباس را به...

View Article
Browsing all 1788 articles
Browse latest View live


<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>