درب کمد را باز کردم نگاهم به ظرفهای خاک گرفته افتاد ظرفها را صدا زدم فنجان کریستال کجایید ، بشقاب های پلو خوری ، خورش خوری کفگیر و ملاقه ، سفره ،کجایید تا صدای مرا شنیدند ،همگی با هم فریاد زنان شروع به گریه کردند . انقدر گریه کردند که خاک های روی انها تبدیل به گل شد. وناله که کرونا ما را درکمد حبس کرد.ه ما را از کمد بیرون بیاورید . به آنها گفتم یادتون هست وقتی تک تک شما را از بازار به خانه اوردم ،چقدر خوشحال بودید .
↧