معلم خیاطی وارد کلاس شد به ما گفت: فردا یک دفتر پارچه ای با خودتون بیاورید .
به کمک مامان از پارچه چلوار سفید یک دفترچه چهل برگ درست کردم.
معلم سر کلاس امد و گفت دفترچه ها رابازکنید و با نخ سوزن داخل ان اخطوطی را که روی تخته سیاه می کشم
بدوزید
سوزن رانخ کردیم و شروع به دوختن کردیم هرکدام از دوخت ها معنی خاصی داشت .
کوک شلال بخیه کوک شل زیگزاک و جادکمه دوخت دکمه ........... وغیره
دوختی محکم و با رنگهای مختلف
معلم گفت : زندگی مثل همین دوختن ها است .
گاهی مستقم است گاهی زیگزاک و گاهی به نقطه کور می رسی و گاهی سر بالا و گاهی سر پایین
اما باید همیشه محکم باشی .
دوستی ها را محکم بدوزید و دشمنی ها را بشکافید و نخ انرا با قیچی ریز ریز کنید
و دل شکسته ها را بهم بدوزید
وبعد روی تخته سیاه نوشت
تا توانی دلی بدست آور دل شکستن هنر نمی باشد