یکی بود و یکی نبود ، در روستایی دور افتاده ، مردمانی زندگی می کردند که زندگی انها از طریق درختان نخل استوار بود . آنها با خرما بت درست کرده بودند که آن بت را پرستش می کردند ، ( بت خرمایی ) در آن سرزمین مدتی باران نبارید و تمام نخل ها خشک و مردمان آن روستا دچار گرسنگی شدید شده بودند ، بزرگان آن روستا دور هم جمع شدند و با هم به گفتگو پرد اختند ، و تصمیم بر این شد که بت خرمایی را بخورند با مردم روستا در میان گذاشتند همه موافق جز پیر زنی .
↧