توی حیاط با آجر بهمنی قرمز کنار حوض تعدادی دور هم قرار می گرفتیم و مجسمانه بازی می کردیم سر گروه می خواند ، ره ، ره ، مو ، ، مو ، مجسمانه ، هر کدام به یک شکل خودش را ثابت می کرده ، مثلا یک نفر یک دستش را بالا می برد ، و بدنش را به حالتی گردش می داد ، یک نفر یک پا و یک دست و لبی خندان ، از خود می ساخت ، ( مثل یک مجسمه ثابت ) هر کسی به ذوق خودش شکلی از خودش می ساخت ، و سر گروه نگاه می کرد که مجسمه ها تکان نخورند و ، اگر از حالت مجسمه خارج می شد، از بازی
↧