Quantcast
Channel: سفره دوازده متری مادرم
Browsing all 1788 articles
Browse latest View live

قصه های بابام

سلام وقتی بابا قصه می گفت ،: توش پر از شادی بود زندگی بود عشق بود ، ادب بود ، گذشت بود ، شجاعت بود ، در آخر قصه هاش عروسی بود ، و می گفت: داماد به عروس رسید و ما هنوز به خونمون نرسیدیم ،

View Article


ماشین لباسشویی و آدمهای شکرگزار

وقتی که ماشین لباسشویی را روشن کردم ، به یاد روزهایی که با مادرم در سرمای زمستون با هم در اشپزخونه لباس می شستیم و از شدت سرما من پشتم به آبگرمن بود ، اما گرم صحبت بودیم ، افتادم . خیلی سخت بود . اما...

View Article


پسرکی زیبا

پسرکی زیبا را دیدم ، با هم خندیدیم ، و خوشحال شدیم . به پایش که نگاه کردم دیدم روی کفش خود نوشته بود به کفشم نگاه نکن دیدم هر دو انگستان شصت پایش از کفش بیرون است . از خودم خجالت کشیدم و ........‌

View Article

سلام صبح

سکوت صبح سکوتی بیدار دوست داشتنی ، سکوت نوید دهنده زندگی سکوت

View Article

راه رفتن در پارک ،

دوستی سوال کرد مدتی است که شما رادر پیاده روی نمی بینم به او گفتم هوا سنگین است . به خاطرش ، هم سایه مان سنگین شده،و هم خودمان ،

View Article


سلام

نمی دانم امروز از کدامین پسر بچه و و کدامین دختر بچه بگویم ؟ نمی توانم فقط گریستم .

View Article

Article 0

،آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست هر کجا هست خدایا به سلامت دارش.

View Article

درخت ازگیل

View Article


Article 1

وقتی حقیقت داستان می شود!

View Article


آبان

سلام اگر اختیار جهان به دست ما بود ، و هر کدام یک خواسته داشتیم ! جهان چه می شد .!!!!!! آبان داشتیم ؟ ماه دوم پاییز خوش آمدی ،

View Article

کمک هزینه تحصیلی ( دانشجویی)

امروز باخود گفتم ، از پریروز بنویسم و از خاطره ، رب ازگیل و انار ، سس و غیره خارج شویم ، شاید به یک سکه تمام برسیم ، اسفند ماه بود و باید کمک هزینه دانشجویان عزیز تا قبل از عید پرداخت می شد که آنها...

View Article

تشخیص ( پائولو کوئلیو)

مردی زیر رگبار در روستای کوچکی می رفت .که دید خانه ای در آتش می سوزد . وقتی به آن نزدیک شد ، مردی را دید که در محاصره شعله ها، در وسط اتاق نشیمن نشسته بود . رهگذر فریاد زد : هی ، خانه ات آتش گرفته !...

View Article

هر کسی کار خودش

روزی بود، روزگاری، الحق بازی های زمستانی برای خودش زیبا و دلنشین و آموزنده بود . دور هم می نشستیم و یک دایره تشکیل می دادیم ، شیر و خط می انداختیم و یک نفر اوستا می شد ، اوستا دستش را به صورت حلقه (...

View Article


مجسمانه بازی

توی حیاط با آجر بهمنی قرمز کنار حوض تعدادی دور هم قرار می گرفتیم و مجسمانه بازی می کردیم سر گروه می خواند ، ره ، ره ، مو ، ، مو ، مجسمانه ، هر کدام به یک شکل خودش را ثابت می کرده ، مثلا یک نفر یک دستش...

View Article

هر روز یک پند بگیریم

غیر ممکن است اشتباه یا خطا نداشته باشیم . مهم این است که از اشتباه خود پند بگیریم .

View Article


تشریفات

شام و ناهار هیچ چیز ، اما آفتابه لگن صد دست

View Article

پاییز شرمنده شد

پاییز که ،با ماه مهربانی شروع می شودبرایش دست زدیم و شادی کردیم و منتظر باران پاییزی نشسته ایم و اما با خود گفتم هنوز سرما و طوفان نشده دیداری با تزدیک ترین هایمان داشته باشیم ، (مهمانی) وسایل پذیرایی...

View Article


خنده و شادی مدرسه ای

ان وقتها سالهای خیلی دور که مدرسه می رفتیم تنها جزیره ای که می شناختیم جزایر لانگر هانس بود بعد از همدیگر می پرسیدیم ، این جزیره رفتی؟ همه می خندیم ......... یک اسم ، برای خندیدن

View Article

قصه ظهر جمعه

امروز دیگ بزرگ را گذاشتم توی دیگ کوچکیه ومثل مرغ سر کنده دور خودم گشتم ، گفتم یک کمک بگیرم ، !! فکری کردم و گفتم ، اشپز که دو تا بشه ، آش یا شور میشه یا بی نمک ، ! بیخیال نمک نمی ریزیم ! چون نمک رو می...

View Article

باغ و ضرب المثل های آن

سلام با خودم گفتم حالا برویم توی باغ و چند ضرب المثل در باغ با هم جستجو کنیم . وارد باغ شدم دیدم درختمون یک گل کرده !، اما، با یک گل بهار نمیشه ، چقدر درخت آلبالو توی باغ جوانه زده ، تعداد درختان...

View Article
Browsing all 1788 articles
Browse latest View live


<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>