Quantcast
Channel: سفره دوازده متری مادرم
Viewing all articles
Browse latest Browse all 1874

قصه های بابا

$
0
0
یکی بود و یکی نبود تابستان بود ، برای هوا خوری به یلاق رفته بودیم دختر دوم بابا ، در آنجا بدنیا امد ، بابا پشت در اتاق منتظر بود که مامان فارغ بشه ، که صدای گریه نوزاد را شنید ، و خدا را شکر کرد و گفت: ( بابا از صدای گریه بچه جنسیت را تشخیص می داد) نوازد دختر است بعد گفت مادر بچه حالش چطوره ،؟ دستش را برد بالا و با صدای بلند خدا را شکر کرد و آبجی بزرگه را بوسید و گفت خدا بهت یک خواهر کوچولو داده ، وارد اتاق شد و اطراف اتاق ، مادرم بزرگ ها نشسته بودند و دعا

Viewing all articles
Browse latest Browse all 1874

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>