خانمی که یک سینی کتاب در دست داشت
عصر جمعه بود ، تصمیم براین شد که کمی در پارک پیاده روی کنیم ، . باد پاییزی صورتت را خنک می کرد ، نگاه به عابران پیاده می کردم ، در حال صحبت کردن بودند ولی بیشتر ،افراد سر در گوشی، داشتند. و گاهی به...
View Articleکبریت های نم کشیده
وقتی مامانم صبح های روزهای سرد می خواست سماور را روشن کند ، سرش را خم می کرد و دو تا زاتوهایش را روی زمین فشار می داد تا نگاهش به دریجه سماور مسلط باشد و فیتلیه سماور را بتواند روشن کند ، اما کبریت نم...
View Articleدیدار اقوام
سلام تلفن زنگ زد بر داشتم خواهر عزیزم بود ، او گفت : در منزل سکینه خانم همگی دعوت شدیم ، در روز سه شنبه ، گفتم مناسبت خاصی دارد ، گفتند مناسبت دیدار اقوام اولین باری بود که مهمونی به اسم دیدار اقوام را...
View Articleقصه های بابا
یکی بود و یکی نبود تابستان بود ، برای هوا خوری به یلاق رفته بودیم دختر دوم بابا ، در آنجا بدنیا امد ، بابا پشت در اتاق منتظر بود که مامان فارغ بشه ، که صدای گریه نوزاد را شنید ، و خدا را شکر کرد و گفت:...
View Articleقسمت دوم قصه های بابا
یکی بود ویکی نبود بر تعداد فرزندان پدر اضافه می شد و بابا خیلی صبور و دوست داشتنی بود. اصلا به یاد ندارم که بابا بلند صحبت کرده باشد با متانت درس زندگی را به آرامی می گفت و نتیجه مثبت آنرا الان می...
View Articleدل نگرانی
استاد می گوید: توجه کنید که برخی واژه ها ساخته شدند تا معنای خود را به وضوح به ما نشان دهند. واژه "دل نگرانی "را در نظر بگیرید. می توان آن را به دوبخش تقسیم کرد "دل"و "نگرانی" . این واژه به معنای آن...
View Articleسکوی مترو
در مقابلم روی تابلو سکوی مترو نوشته شده بود شهدا ، دولت آباد ، خط ۶ به طول سکوی مترو نگاه می کردم که به اندازه طول قطار مترو بود به آدمها که هر کدام خسته و بعضی ها کوله پستی بر دوش داشتند و برخی از...
View Articleقصه بابا ، قسمت سوم
پدر هیچ گاه از سختی کار صحبت نمی کرد اوبسیار محکم و پر از آرامش ،بود. با اندک وقت آزادی، که در منزل داشت به درس ما کمک می کرد . پدر یک کتاب جیبی کوچک ریاضی به نام نسترن با جلد سبز رنگ ، داشت که می گفت:...
View Articleقصه بابا (شام خوردن با پدر )
تابستان بود مامان با بچه ها یلاق بودند و من و بابا تهران بودیم . و هر دو مشغول کار بودیم. خورش قیمه درست کرده بودم و آنرا در یک سینی گرد بزرگ گذاشتم و راهی پشت بام شدم ، شبها در پست بام می خوابیدیم ،...
View Articleقصه بابا ( خواب در اتوبوس )
دانشکده بابا دانشجوی شبانه داشت ، بابا هم تا ساعت ۷ و نیم دانشکده بود سرویس هم ساعت ۴ کارمندان را به مقصد می رساند برای شبانه ها سرویس بی سرویس !!!!! قسمت ما هم برای دانشجویان شبانه فعالیت می کرد و کار...
View ArticleArticle 0
منعم به کوه و دشت و بیابان غریب نیست هرجا که رفت خیمه زد و خوابگاه ساخت آنرا که بر مراد جهان نیست دسترس در شهر خویش غریب است و ناشناخت
View Articleروز پرستار
سلام به تمامی پرستاران عزیز ، روز پرستار برتمامی پرستاران مبارک باشد ، و تبریک ویژه به پرستارانی که در خانه مراقبت بیماران را به عهده دارند و از آنها تا کنو ن یادی نکردیم ، روز پرستار مبارک
View Articleمشق شب
نوشتن برایم مثل مشق شب شده که هر روز مشقم را با دقت بنویسم اما اگر معلم غایب باشد مشقم را چه کسی خط بزند ؟
View Articleمجسمه فردوسی
میدان فردوسی بود و مجسمه زیبای آن روزی دیدم دور مجسمه فردوسی را پرده کشیده اند ، !! بعد از مدت طولانی پرده را برداشتند و جلو پای مجمسه فردوسی یک بچه نمایان شد . با خود گفتم ، پس مجمسه هم بچه دار شده...
View Articleاسم فامیل بازی
با خود گفتم به تنهایی که نمی شود این بازی را انجام بدهم حد اقل بازیکن ها باید دو نفر باسند . گفتم جدولی می کشم به این شکل ستون اول اسم همسایه نام فامیل همسایه شغل همسایه تعداد فرزند ، درجه تحطیلات سن...
View ArticleArticle 0
فرزند مثل یک پرنده ای است که دو بال دارد یک بال آن مادر است یک بال آن پدر است . اگر یک بال را نداشته باشد نمی تواند پرواز کند . بسختی راه می رود !!!!!!!!!
View Articleشنبه ، چهارم آذر
سلام برای پیاده روی به پارک رفتم ، همه چیز آرام و فواره ها بالا می رفتند و بر می گشتند . بعد از پیاده روی سفره بدست عازم نان سنگکی شدم ، آقای جوانی که راننده بود توقف کرد تا از خط عابر پیاده عبور کردم...
View Article