Quantcast
Channel: سفره دوازده متری مادرم
Viewing all articles
Browse latest Browse all 1788

اتاق بزرگه

$
0
0

اتاق بزرگه  اتاقی پر از صفا  اتاق خاطره ها  اتاق آرزو ها  اتاق خنده   اتاقی پر از نور پر از عشق و دلبری  اتاق همه چیز 

اتاق بزرگه یک تاقچه داشت  با گچبری هایی بی نظیر و دوست داشتنی  همه چیز  روی این تاقچه  بی نظیر  بود  کتاب دفترچه مداد پاک کن جوراب گل سر   سنجاق قفلی لیوان های آب نصفه و رادیو ساعت آینه شونه  و قران  خلاصه این وسایل  داستان های شیرینی داشتند و چرا همه با هم اومده بودن روی تاقچه 

 این طاقچه با یک طاقچه پوش زیبا که دست دوخت مامان بود مزین شده بود اره مامان گل دوزی می کرد روی ا  طاقچه پوش مملو از گلهای قرمز با برگهای سبز بود  که مامان دوخته بود  گلها به شما شادی می داند زیبا بود با این گلها حرف می زدی دوست بودی مهربون بودی عطر این گلها تمام اتاق دوست داشتنی را پر کرده بود اتاقی بی نظیر اما چرا  ؟ این همه وسایل روی این طاقچه بود که برای خودش داستانی داره 

عقربه های ساعت روی طاقچه ساعت ده شب رو نشون می داد بابا وارد اتاق شد با اون لحن ملایم همیشگیش گفت همه که خوابید؟ مامان دستش زیر سرش بود و داشت خواهر کوچیکه رو شیر می داد خیلی ملایم که آبجی کوچکیه بیدار نشه گفت تو راست می گی ما خوابیم  با با با لبخند گفت :سلام 

مامان بلند شد و رفت سراغ شام بابا که روی سه پایه ای که زیرش چراغ گرد سوز کم نوری بود   شام بابا رو  برداشت و گذاشت روی سفره 

بابا رفت سراغ یکی از بچه ها که مدادش روی دفترش بود و داشت می نوشت اما خوابش برده بود بابا او رو بلند کرد و گذاشت روی تشکش و جوراب ها ی اونو از پاش بیرون اورد و گذاشت روی  دفتر و بعد دفتر رو گذاشت روی طاقچه  

بعد رفت سراغ آبجی بزرگه که داشت جغرافی می خوند هنوز جوابش سنگین نشده بود با چشم نیمه باز به بابا سلام کرد و بلند شد و رفت روی تشکش بابا هم گل سر خواهر را گذاشت روی  کتاب جغرافی و گذاشت روی طاقچه 

بابا هر شب  کارش  این بود وقتی می اومد خونه  جوراب ها رو از پای بچه ها بیرون می اورد و با ملایمت هر چه تمام تر روی تاقچه می گذاشت  و بعد دور بر رخت خواب ها می گشت و  تراش و مداد پاک کن دفتر و قلم و هر چه اون دور بر بود بر می داشت  ومی گذاشت روی طاقچه  این بود که شب همه چیز می رفت روی طاقچه 

مامان  گفت :بیا هنوز کارت تموم نشده؟ شام سرد شد از دهن افتاد بابا به آرامی سر سفره اومد و نگاهی به خورش سیب انداخت و گفت من این خورش را خیلی دوست دارم خوشمزه است مامان هم گفت نوش جان 

این اتاق تاریخی بود  اتاق  درس خوند ن و اتاق خوابیدن اتاق مهمون اتاق قصه گفتن بابا در زیر لحاف برای  بچه ها  اتاق یادگاری خاطره ها اتاق دور همی  با طاقچه های پر از دفترچه های مشق  مداد و تراش ....... اتاق قصه 

بهترین قصه ای که توی این اتاق بارها و بارها از زبون بابا و عمو شنیدم قصه خاله سوسکه و آقا موشه بود 

چه شیرین بود وقتی آقا موشه وخاله سوسکه با هم ازدواج کردن 


Viewing all articles
Browse latest Browse all 1788

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>