سیاه و سفید
روزی سفید به سیاه گفت :چقدر تو سیاهی سیاه گفت: خوب چشماتو باز کن من سفیدم سفید حیران شد به سیاه گفت من دوروغ می گویم تو سیاهی سیاه گفت :من هم سفید هستم اما هنگامی که مرا رنک می کردن کمی رنگ من زیاد...
View Articleسیزده بدر
دوازده روز فروردین رو پشت سر گذاشتیم و به سیزده رسیدیم سیزده بدر برای خودش مفهوم خاصی داشت اون سالهایی که ما خیلی کوچک بودیم سیزده بدر چه صفایی داشت یک روز در سال را بیرون از خونه ناهار می خوردیم...
View Articleعینک آفتابی
هر روز پشت شیشه عینک فروشی می ایستادم وبه عینک های پشت ویترین نگاه می کردم و برای خودم عینکی انتخاب می کردم ولی داخل مغازه نمی رفتم با ذهنی که الان عینک به چشم دارم مغازه را ترک می کردم .عینک آفتابی...
View Articleایکاش همیشه
وقتی کنار آسانسور روبروی میدان قزل فله رسیدمآسانسور رفت پایین خانم کنار دستی من گفت : رفت به او گفتم ایکاش همه رفتن ها مثل رفتن این آسانسور باشه الان بر می گرده
View Articleگردن بند های طلایی از جنس ساقه گندم
به کاسه گندمی که در روبروی من قرار داشت انقدر نگاه کردم که اشگ از چشمانم سرازیر شد و مرا برد به سال های خیلی دور که خاطراتی خوش از این طلای با ارزش داشتم روزی افتابی بود همه جا پر از نور بود نوری...
View Articleسلام
دلم هوای بازی های کودکانه کرده بازی های فراموش شده بازی هایی که همه با هم می خندیم و فریاد می زدیم بازی در کنار مادر و خواهر برادرهایم چه خوش بودیم و خوشحال فقط به...
View Articleشکی که انشان را عوض می کند
در فولکور آلمان قصه ای هست که می گوید مردی صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش نا پدید شده شک کرد که همسایه اش آن را دزدیده باشد برای همین تمام روز او را زیر نظر گرفت .متوجه شد که همسایه اش در دزدی...
View Articleیک شهر و صد قلندر
دل شوره دارم فردا دیکته داریم دفتر دیکته را باز کردم غلط های دیکته قبلی رو نوشتم معلم زیر دیکته نوشته بود یادت نرود هر شب یک دیکته بنویس کتاب فارسی را زیر بغلم زدم و با دفتر مشق ویک مداد و یک پاک کن...
View Articleاخرین نامه
آخرین نامه ای که برای عمو مجید نوشتم عمو مجید سلام انشالله حالت خوب باشد و روزها را بخوبی سپری کنید الان ساعت 7 بعداز ظهر روز سه شنبه است که این نامه را برایت می نوسم بسیار خوشحال شدیم وقتی دوستت خبر...
View Articleایکاش همیشه
وقتی کنار آسانسور روبروی میدان قزل فله رسیدمآسانسور رفت پایین خانم کنار دستی من گفت : رفت به او گفتم ایکاش همه رفتن ها مثل رفتن این آسانسور باشه الان بر می گرده
View Articleسفری همراه جوجه های تابستانی
اوایل تابستان بود هوا بشدت گرم شده بود و مدرسه ها تعطیل به بازار وکیل رسیدیم هنگامی که می خواستیم وارد بازار شویم پیر مردی را دیدیم که با یک کارتن جوجه های رنگ کرده و صدایی نه چندان بلند از جوجه هاش...
View Articleطاقچه کاه گلی
دبوار های ا طاق بی بی تعدادی طاقچه داشت که به اطاق زیبایی خاصی می داد بالای طاقچه هم سر رف بود ( سر رف فرورفته ای گفته می شد برای استفاده از وسایلی که باید دور از دست رس باشد در انجا قرار می...
View Articleقاصدک
امروز همه قاصدک ها با هم جمع شده بودن هر کدام با خود پیام خوشحالی آورده بودن قهقهه می زدند چه زیبا سخن می گفتند قاصدک
View Articleپرچین
چرا پر چین را مدتی فقط تیترش را نوشتم گفتم اول به پر چین نا بود شده فکر کنید تا واقعیت را برایتان بنویسم آیا می دانید پر چین چیست ؟هر باغی را برای اینکه از باغ دیگر مجزا کنند دور آنرا حصاری می کشیدند...
View Articleاتاق بزرگه
اتاق بزرگه اتاقی پر از صفا اتاق خاطره ها اتاق آرزو ها اتاق خنده اتاقی پر از نور پر از عشق و دلبری اتاق همه چیز اتاق بزرگه یک تاقچه داشت با گچبری هایی بی نظیر و دوست داشتنی همه چیز روی این...
View Articleقاصدک اماده پرواز
امروز گل گلدانمان تبدیل به قاصدک شده او الان اماده پرواز است منتظرم وقتی بدستت رسید عکسی از قاصدک خانمان بگیری برایم بفرستی تا آسوده شوم تقدیم به قاصدک دوست فوت
View Article