Quantcast
Channel: سفره دوازده متری مادرم
Viewing all articles
Browse latest Browse all 1874

سفری به تنگلخونه

$
0
0

کفش مناسب پوشیدم و خودم را به بالاترین نقطه کوه رساندم با عصایی که در دست داشتم به ارامی دو ضربه به سنگی که در کنارم بود زدم ناگهان صدای ناله ای به گوشم رسید و گفت دیگه چی شده بازم می خواهید منو سوراخ سوراخ کنید به ارامی خودم را معرفی کردم .

از او پرسیدم که چرا ناراحتی او گفت در نامه ای که برایم نوشته بودی قول های خوبی داده بودی اما الان نزدیک  به .........است که من هنوزآسوده خاطر نشده ام .

او گفت من اول یک سنگ کوچک بودم و بعد به مرور زمان سنگها به من چسبیدن و من بزرگ شدم و از اقیانوس بیرون امدم"ایکاش بیرون نیامده بودم"و خیلی خوشحال بودم که می توانم کوه مقابل من که آفتاب کوه است ببینم اما و ام 

او گفت اگر مرا تکه تکه کنند نه تنها خودم از بین می روم 

 

بلکه دیگر هیچ کوهی سالم نخواهد ماند و این یک قانون می شود . همه می دانید اگر در روز عید قربان گوسفند قربانی نمی شد الان چه پیش امده بود ؟ ایا  و ایا ؟ 

او را دل داری دادم ودر ادامه به او گفتم  ما پشت تو هستیم بدان نجات پیدا خواهی کرد می دانی که ما صبرمان زیاد است تو تحمل کن مبادا نا راحت شوی و یک چرخش ناگهانی کنی و بیخیال شوی و به قعر اقیانوس بروی ؟ او گفت: در همین فکر هستم اما صبر من هم زیاد است .

نگاهی به اطراف انداختم و سری تکان دادم و دیدم نمی توانم شیروانی های رنگی را بشمارم بهتر است درختان سبز را بشمارم که چند تا بیشتر نبود از او با کمال تاسف خدا حافظی کردم و از انجا خارج شدم  . 


Viewing all articles
Browse latest Browse all 1874

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>