پدرم` هر کجا را نگاه می کنم تورا می بینم نیازی نیست فقط به عکسهایت نگاه کنم تو در قلب منی نکاه به قاب عکس فقط یاد آور روز گرفتن عکس است . پدر جان جایی نیست که قدم بگذارم صدایت را نشنوم چند روز پیش چتر بدست از کنار خیابان ناصر خسرو می گذشتم به یاد آن شب های سر د زمستانی افتادم که همراه هم در صف اتوبوس می ایستادیم تا آخرین اتوبوس بیاید ما را به میدان بروجردی برساند چه شب هایی بود مسافرین آخر شب همه خسته و خواب آلود بودن هر شب آنها را می دیدیم .
به خیابان فردوسی رسیدم به یاد شبی افتادم که خیلی هوا سرد بود وبرای اینکه گرم شویم قدم هایمان را تند کرده بودیم یک مرتبه سطل زباله کنار رستورانی توجه منو به خود جلب کرد دیدم مردی تا کمر خم شده و از داخل سطل کنار رستوران . غذا بر می دارد. وشما گفتی مخصوصا این سطل را اینجا گذاشته اند که اینها از این غذا ها استفاذه کننند .
پدر جانم سالهاست که از میان ما رفته ای و ما را تنها گذاشته ای هروقت فردی
با پیراهن سفید می بینم آهی می کشم و بیاد پیراهن های اطو کرده ات می افتم بیشترین رنگی که در طول زندگیت پوشیدی رنگ سفید بود. ماه آدر رو به اتمام است و مامان در تدارک پختن نذری است .
فردا همه بچه ها جمع می شوند از خاطرات خوبی که با شما داشتند صحبت می کنند . پدرم ما را در یاب
روحت شاد و یادت گرامی باد
هر کجا قدم می گذاشتی طراوت و سر سبزی را با خود به ارمغان می آوردی . درختانی که کاشته ای همیشه سر سبز هستند و ماندگار