نمی دانم چرا مردا د ماه به سرعت رو به پایان است برایم باعث تعجب است چرا؟ امروز بیست چهارم مرداد است تابستان هم به پایان ش نزدیک است و خورشید کم کم از گرمایش کم می شود باید به سراغ پاییز برویم
اینکه تازه گی ندارد تا به حال خیلی پاییز را دیده ایم می اید و می رود و شیطانی هایش برای ما خاطره می شود .
وقتی به یک روز فکر می کنم می بینم بیست چهار ساعت است ولی ما چه کردیم چند دقیقه آنرا مفید بودیم چند ساعت انتظار کشیدیم تا بیایند و نیامدن چند ساعت داخل اتومبیل انتظار رسیدن را داشتیم . چرا بیهوده شده ایم چرا؟
با خود گفتم بیایم و دوستی بر قرار کنیم تاشاید بهترمان شود ولی او گفت دوستی کیلویی چند است ؟کجا دارند؟
برای هر کاری باید به سوپر مارکت برویم . شیر را از مغازه می خریم بعد می بینم چربی ان غیر استاندارد بوده است. هم پولمان را هدر داده ایم و هم سلامتمان را از دست داده ایم
چرا ادمها همه چیز را از مغازه می خرند چرا؟
ادمها دیگر نمی توانند ارتباط با طبیعت بر قرار کنند ادمها ضعیف هستند وکسی را نمی تواند دوست داشته باشند چون هیچ سوپر مارکتی دوست نمی فروشد چرا؟
حالا اگر می خواهید کاسبی شما رونق داشته باشد مغازه دوست فروشی باز کنید .
چیزی که فراموش شده دوستی است .
سکوت کردم نگاهی به گلدان هایم انداختم و به آنها گفتم من فقط مسئول شما هسم چون به شما آب داده ام از گرما وسرما محافظتتان کردم با شما دوست بودم و شما را بهترین گل های روی زمین می دانم
پس من فقط مسئول گل خود هستم .