همیشه علاقه زیادی به گوش کردن اخبار دارم تنها اخباری که این روز ها سر فصل خبر هاست و به درد خانواده ها می خورد پرداخت یارانه به نورادان و فروش سهارم عدالت ................ و اخبار های همیشگی از جنگ های دنیا و کشت و کشتار و دیدن فیلم های ناراحت کننده است و من تصمیم گرفتم از اخبار های اخر شهریور سالهای دور برایتان بگویم به عبارتی تقویم تاریخ .
شب خسته و کوفته از باغ امده بودیم خونه که مامان گفت: کجایید؟ از صبح رفته بودید که الان جنازه شما بیاید خونه سه ماه گل بازی ترا به خدا دست هاشون ببین چقدر کلفت شده وخون هم داره از پشت دست هاتون می چکه درست عین غربتی ها شده اید حیف نون .
بلند شو برو قوطی وازلین رو از روی تاقچه بیار تا پشت دست هاتون بمالم . کنار چراغ گرد سوزه راستی چراغ را هم بیار لوله اش مثل دودکش حموم سیاه شده .باید پاک کنم قوطی وازلین را به دست مامان دادم
این که چیزی توش نیست چراغ هم که نفت نداره ؟ از بس شب وراجی کردید نفت چراغ تموم شده پیت نفت رو هم بیار ؟ باشه مامان جون مگر شما ها روز باهم نیستید که شب هم قصه سرایی می کنید ؟ برو از توی دبه روغن بیار و پشت دستت بمال .
وقتی دستم را با روغن دنبه چرب می کردم دادم به هوا رفت اخه توی روغن نمک داشت .مامان گفت :
سه ما ه داشتید گل بازی و خانه سازی می کردید کمی هم به مدرسه فکر می کردید چند روز دیگه باید مدرسه برید و پشت میز جلوی خانم معلم بنشیند . اخه اون معلم چه گناهی کرده که این دست های ترک خورده شما رو تماشا کنه .
صدای زن عمو از اتاق بغلی بلند شد .
برو ببین زن عمو وازلین داره ؟ نه زن عمو نداریم . زن عمو با صدای بلند گفت: پسر داری می ایی بالا از توی دبه کمی روغن بیار به دست و بالتون بمالم شاید خوب بشه
دقایقی بعد صدای گریه دختر عمو و پسر عموها از اتاق زن عمو بلند شد این چه روغنیه دستم اتش گرفت با خود گفتم اونا هم مزد گل بازی شون رو گرفتن و نمک نوش جان شون شد .
می دونستیم فردا روز حمام است و باید به صف بشیم .و حمام برویم خوشبختانه حمام صبح های زود آقایان می رفتند و بعد که آفتاب وسط آسمون می امد نوبت خانمها می شد . وگرنه این مادر سحر خیز ما چهار صبح ما رو راهی حمام می کرد.
بقچه حمام که اندازه یک رختخواب بود کول کردیم و تاس حمام را هم یکی از بچه ها جدا گانه دستش گرفت و رفتیم حمام.
ما که خیلی آب دوست داشتیم اولش خوشحال بودیم وخانم حمامی از خزینه برامون با پیمانه اب توی تاس حمام می ریخت ولی چند باز که این کار را کردیم خانم حمامی گفت: امروز باید دوتا پول حمام بدی .
خلاصه نوبت کیسه کشیدن به پشت دستامون رسید که مامان و زن عمو هر دو مشغول بساب بساب بودن و به فریاد های ما گوش نمی کردن و هرچه می گفتیم سوختیم اونا به کار خودشون ادامه می دادن گوششون به حرف های ما نبود.
سه ساعتی توی حمام بودیم و با شکم گرسنه و گریه کنان به خونه امدیم بی بی به دلجویی امد وگفت چی شده؟ . مانای حرف زدن نداشتیم ولی بی بی سریع رفت توی زیر زمین یک کاسه پر از سر شیر( بی بی می گفت توشیر) اورد و به نوبت پشت دست های ما مالید و گفت الان خوب می شه حالا بیایید بالا براتون آش درست کردم .
ما اش را می خوردیم و به به می گفنیم ولی هنوز مامان و زن عمو ازحمام نیامده بودن .