یک روز صبح زود پدر دختر خانم طناب قبل رو از گهواره دخترش باز کرد و به دور مچ دستش بست و دختر کوچولوش و بغل کرد راهی خونه مامان بزرگ شد . مامان بزرک که از صبح زود منتظر امدن انها بود در حیاط را باز گذاشته بود و خودش از پنجره اتاق به بیرون نگاه می کرد . بابا ی دخترخانم او را به سینه اش چسبانده بود و قیل هم پشت دخترک تلو تلو می خورد و خوشحالی می کرد که به خونه مامان بزرگ اومده .
وارد اتاق شدن مامان بزرگ کفت: بچه رو بده به من بعد بازی کن؟خلاصه پدر خانم خانما دور برش رو نگاه کرد که ببینه کجا می تونه طناب قیل رو ببنده طناب قیل را وسط در گاه در اتاق جلویی و عقبی نصب کرد و اقا قیله یک نگاهی به اطراف انداخت و اونجا جا خوش کرد .
بابای مهربون دخترش را بغل کرد و به سینه اش چسباند و دم فیل را کشید و قیل شروع کرد به موزیک زدن و دختر کوچولو ی ما قهقهه سر کرد .
اما او برای شینیدن صدای موزیک قهقهه نمی زد بلکه صدای قلب خودش با صدای قلب پدرش موسیقی محبت را برایش نواخته بود.
این اسباب بازی خیلی شاد بود قیلی برنگ سقید و لباس سبز و قرمز و چهره ای شادو خندان وروز به روز چهره اش خندان تر می شد و موسیقی که می نواخت دلنشین تر می شد . این قیل اسباب بازی تمام خانواده بود هر کس می خواست از در رد بشه نا خواه آگاه دم قیل رو می کشید و قیل هم برایش موزیک شادی می زد . مامان بزرگ هم که قیل بان بود .می گفت دمش را یواش بکشید خراب میشه؟
بابا بزرگ هم می گفت :این اسباب بازی را برای خودتون خریدید یا برای بچه .؟ بعد می خندید .
با این قیل بچه های زیادی بازی کردن و خاطره خوشی را در ذهنشان ثبت کرده اند و آنها الان دوران جوانی رو طی می کنند . فیل الان خیلی بزرگ شده جاشو تغییر داده وکنار مامان بزرگ نشسته
این طوری بود که این قیل ماندار شد و الان هم فیس بوکی شده و عکسش رو فرستاده تا همه دنیا ببیند که او چقدر بچه ها را خوشحال کرده مخصوصا وقتی بچه ای بغل مامان و باباش بود و دمش را می کشیدند چقدر اون بچه می خندید چون فیل مهربون ما تو نسته بود قلب بچه ها رو با پدر و مادرشون پیوند بدهد .
این طوری بود که این فیل ماندگار شد .