پایان سه ماه تعطیلی
مادرم کنار چرا غ گردسوز ی که نیمی از اتاق را روشن کرده نشسته و مشغول ریختن وسایل داخل کیسه های پارچه ای است . ما هم کنار او نشسته ایم گاهی مادر می گوید کمی از چراغ فاصله بگیرید تا نور چراغ به من هم...
View Articleدلتنگی
دلتنگ صدایت شدم که می گفتیشب بخیر مامان شب بخیر بابا خوب بخوابید و خواب های رنگی ببیند از طرف مادرت
View Articleقهر های دوران کودکی
امروز باید از آشتی صحبت کنیم قهر کلمه جالبی نیست .وقتی کنار هم بودیم وسر صدا می کردیم چه جالب بود بی خیال همه چیز فقط به هیاهو کردن و بازی دل خوش بودیم .یک شب وقتی می خواستیم شام بخوریم مامان گفت:...
View Articleچراغ گرد سوز
پدر دیر وقت به خانه می امد ما خواب بودیم . او به شوخی به مادرم می گفت صبح که می روم خوابید و شب هم که بر می گردم خواب هستید . مادر که داشت برادرم را شیر می داد به آهستگی گفت تو درست می گی ..............
View Articleبه دنبال عمو
وقتی که اذان مغرب از کانال 5 تلویزیون بخش میشه عکسهای شهدای ان روز را نشون می ده و میگه . برای شادی روحشون صلوات بفرستید وقتی به یکایک این عکسها نگاه می کنم اشک درون چشمانم جمع می شود و به جوانی آنها...
View Articleقیل ماندگار
سلام دوستان خوبم امروز می خواهم براتون یکی دیگه از داستان های واقعی خونه مادر بزرگ رو بگویمیک روز صبح زود پدر دختر خانم طناب قبل رو از گهواره دخترش باز کرد و به دور مچ دستش بست و دختر کوچولوش و بغل...
View Articleسلامتی
پنجره اتاقم را باز کردم تا سلامتی وارد اتاقم شود .بی صبرانه منتظر امدنت هستم اتاق را آب و جارو کردم . بعد از خانه تکانی عید که ترا ندیدم اما می دانم الان که خانه تکانی پاییزی به پایان رسیده به ما هم...
View Articleاب سرد کن
وقتی نگاهت می کنم ولیوان های کنارت را می بینم با خود می گویم می شود روزی من هم از مشتری های تو باشم چه گواراست خوردن یک لیوان آب
View Articleدر هر لحظه خدا را شکر می کنیم
یک روز می تونی نون بخوری پول نداری یک روز پول داری نمی تونی نون بخوری یک روز کفشت سوراخه بارون میاید یک روز چند جفت کفش داری از برف و بارون خبری نیست یک روز نفت...
View Articleبدون عنوان
خوشا به حال شما که اکنون گرسنه اید زیرا که سیر خواهید شد .خوشا به حال شما که اینک گریانید چرا که خواهید خندید.
View Articleبرای خدای مهربانم
خدایای مهربانم کار ما را به حکیم وحاکم واگذار نکن خودت برای ما حکیم باش و حاکم
View Articleقطار
پدرکت ش را به جالباسی آویزان کرد . از جبیب پیراهن یقه آهاری اطو کشیده اش چندین بلیط مقوایی به زنگ بنفش کم رنگ بیرون آورد و به دست مادر داد و گفت : اماده باشید دو روز دیگه می خواهیم به مشهد برویم .مادر...
View Articleدو ریالی
کیفم را جستجو کردم تا یک دوریالی پیدا کنم و سر کوچه بروم ویک تلفن به مادرم بزنم .هر چه داخل کیف هایم را گشتم دو ریالی نداشتم به یاد حرف پدر افتادم که او می گفت :دو چیز همیشه باید همراهتان باشد دو ریالی...
View Articleبافتنی
کلاف را برداشتم و دانه های بیشماری روی میل انداختم و شروع کردم به بافتن با خود این اواز را می خواندم یکی از رو یکی از زیز یکی از رو یکی از زیر...........................................وقتی کلافم...
View Articleوقتی قصه غصه می شود
کفش واکس زده براقم را پوشیدیم و به راه افتادم تا مقصد زیاد راهی نبود به مقصد رسیدماسانسور خراب بود مجبور شدم از پله ها بالا بروم ساعت یک ربع به 9 را نشان می داد از میان جمعیت عبور کردم و خودم را به...
View Articleزمستان
زمستان امده ولی حسش نمی کنم بدون برف و سرما نه بادی دارد و نه باران امروز وقتی خورشید از چندین پنجره به خانه ام امد با خود گفتم خدا را شکر می کنم که تو به دیدن من امده ای به خورشید خیر مقدم گفتم که در...
View Articleمداد رنگی
امروز وقتی به مداد رنگی هایم نگاه می کردم دیدم امسال فقط از یک رنگ آن استفاده کرده ام .زندگي
View Article