به مغازه رفتم یک کیلو گندم خریدم می خواستم خیس کنم تا جوانه بزند و سبز شود .
وقتی گندم ها را داخل سینی ریختم تا پاک کنم دیدم اشغال ان بیشتر از گندم است . مرا به یاد سالهای دور انداخت .
بوی گندم
تمام فضای حیاط را جوال های مخملین گندم اشغال کرده بود شادی خاصی داخل حیاط بود پدر بزرگ به بی بی می گفت امسال محصول خیلی خوب بوده و شکر خدا می کردند که نان فرزندانشان را دارند و نیازی به بیگانگان نیست چه صفایی داشت .
در هر خانه یک صندوق چوبی بسیار بزرگ بود که برای نگهداری گندم بود وقتی جوال های گندم را داخل صندوق می ریختند صدای شر شر گندم یک موسقی خاصی را به گوش می رساند و با شنیدن این صدا همه شکر خدا می کردند .
ان صنندوق ذخیره بود به اصطلاع امروز ی ها سیلو بود هر کسی در خانه اش حد اقل یک 'گاو صندوق چوبی داشت اگر وارد خانه ای می شدی و کاو صندوق گندم را می دیدی می گفتی خدا را شکر که گندم فراوان است .
مراسمی زیبا برای پاک کردن گندم
هنگامی که بی بی می خواست گندم پاک کند همه دور هم توی ایون کنار هم می نشستند و سینی مسی بزرگی که به ان مجمعه می گفتند جلو هر یک از آنها بود بی بی گندم ها را غربیل می کرد که خاک ها را بگیر د و مامان هم گندم ها را ریخته بود درون یک سینی چوبی نازک و انرا تکان می داد تا پوست های اضافی گندم را جداکند و بعد گندم نسبتا تمیز راداخل مجمعه های مسی می ریخت اگر سنگی دارد از ان جدا کنند و بعد درون جوال های مخملین می ریختند و اماده بود که به نوبت به آسیباب برود و تبدیل به آرد شود .
گندم ها را پاک می کردن و از هر دری سخنی می گفتند و گاهی بچه های کوچکشان را هم شیر می دادند و انها را در کناره ایوان زیر افتاب پاییزی خواب می کردند .
وقتی پاک کردن گندم تموم می شد نوبت خوردن نون پنیر می شد که همگی در کنار سفره ای قلمکار می نشیتند و نوش جان می کردند . و به نوبت هر کدام یک ضرب المثل از گندم می گفتد که این چنین بود
گندم از گندم بروید جو زجو
نون گندم شکم فولادی می خواهد
نگاه به دست ننه کن مثل ننه غربیله کن نگاه به دست مادرت کن و مثل مادر غربیل کن
بر داشت گندم شادی آور بود