چقدر زیبا بود دنیای دیروز داستانی از کتاب قصه های من و بابام بابام می خواست از خودش عکس بگیرد . من هم رفتم پیش بابام و گفتم : بابا جان ، یک عکس هم از من بگیرید! بابام گفت : توی دوربین عکاسی من فقط یک فیلم هست . نمی توانم با یک فیلم دو تا عکس بگیرم ! من خیلی غصه ام شد . بابام دلش برایم سوخت . فکری کرد و مرا وارونه روی سرش گذاشت و گفت : خیلی خوب تکان نخور تا یک عکس هم از تو بگیرم ! بابام ، باهمان یک فیلم عکسی از من و خودش گرفت .
↧