یک رسم قدیمی
مادرم می گفت : مادر جان لباس باید هوا بخوره . با سبد پر از لباس رفتم پشت بام. ، آسمان آبی بود اولین تکه لباس را روی بند قرار دادم ، دیدم باد می اید و اصلا نمی تونم دستم را از روی لباس بردارم یک دست به...
View Articleپسرک و پدر موتور سوار
برای خرید نان از خانه خارج شدم ، کنار کوچه هیچ ماشینی پارک نبود تعحب کردم چرا! وارد خیابان شدم خلوت هیچ تردی نبود به یاد "رمان کوری"افتادم ، گفتم چرا خلوت نکند اتفاقی برای مردم َشهرم افتاده !!، بقالی...
View Articleحرکت به سوی تندرستی
کیف دستی ام را برداشتم و از منزل خارج شدم ساعت ۷و نیم صبح را نشان می داد خیلی سریع سوار بر اتوبوس شدم ، اکثر صندلی ها ی اتوبوس خالی بود ، به داروخانه رسیدم و وقتی کار های اولیه انجام شد ساعت دقیقا ۸ و...
View Articleگرفتاری ها
به خاطر گرفتاری هایی که همه داریم ! نگویم ، نمی توانیم فرزندمان ، پدر و مادر مان ، خواهران و برادرمان ، عمو و دایی ، عمه و خاله را ببینیم ، وقت زیاد نیست ، به یکدیگر سر بزنیم و از حال هم با خبر شویم ،...
View ArticleArticle 1
اگر ناراحت بشویم و بشقاب را به طرف دیگری پرتاب کنیم بشقاب بشکند ، بشقاب را می بریم چینی بند زن درست میکنه ، اگر آن بشقاب را دوست داشته باشیم . امااگر با این کار دلی را شکسته باشیم ، دیگه هیچ چینی بند...
View Articleاستکان چای خوری
زمانی طولانی استکان های چای خوری کوچک و کمر باریک بودند و یک نعلبیکی هم زیر استکان بود (استکان و نعلبیکی) و یک بشقاب از جنس ورشو که به شکل بیضی بود ، استکان چایی را داخل آن می گذاشتند و دو حبه قند هم...
View Articleچکمه پلاستیکی وسنگ داغ نان سنگک
مادرم ، با ان صدای بلند و رسایش به داداش بزرگه که فقط 8 ساله بود گفت: بدو برو نونوایی سنگکی دو تا نون بخر، و برقی بیا داداش بزرگه ، چکمه سبز رنگ نو و زیبایش را که تازه پدر خریده بود، پوشید و مثل برق...
View Articleچه روزهای خوبی بود
دستمال گرد گیری در دستم بود و داشتم طبقات کتابخانه را تمیز می کردم ،. در کتابخانه به دنبال هیچ چی بودم ، کتاب بابا لنگ دراز توجه منو جلب کرد ، به یاد آن روز های زیبا افتادم، که برای بچه ها کتاب تهیه می...
View Articleدنیای دیروز
چقدر زیبا بود دنیای دیروز داستانی از کتاب قصه های من و بابام بابام می خواست از خودش عکس بگیرد . من هم رفتم پیش بابام و گفتم : بابا جان ، یک عکس هم از من بگیرید! بابام گفت : توی دوربین عکاسی من فقط یک...
View Articleدیداری با قاصدک
کنار پله های راهرو یک قاصد دیدم که به من داره نگاه میکنه . قاصدک را برداشتم و دیدم روی هر کدام از گلبرگهای سفید قشنگش نوشته ، خبر خوش ، منم یک فوت بزرگ کردم فرستادمش برای پرواز وبهش گفتم ، خوش خبری تو
View Articleماکارونی ، وطنی ،روستایی
یکی بود و یکی نبود به آخر هفته نزدیک شدیم و گفتم که منزل به منزل شویم و سری به اطراف تهران روستای زیبای برگ جهان بزنیم و بر گردیم ، بی بی جان و یاران با وفایش در حیاطی بسیار بزرگ که یک حوض بزرگ از سنگ...
View Articleسکه دو ریایی
سکه دوریالی ، چقدر تو با ارزش بودی وقتی داخل صندوق تلفن عمومی تورا می انداختیم یک تق صدا می دادی و خط ازاد می شد و کلی می شد با عزیزانمان صحبت کنیم اما حالا بدون اینکه دست به تلفن ثابت بزنی ۲۰ هزار...
View Articleگواهینامه رانندگی ( قسمت اول )
یکی از افتخارات من این است ، اصلا تصادف نکردم ، از هیچ چراغ قرمزی عبور نکردم ، جریمه طرح ترافیک نشدم ، برای هیچ عابر پیاده ای که روی خط مخصوص خودش عبور می کند بوق نز دم که یک متر به هوا پرتاپ شود ، چون...
View Articleگواهینامه رانندگی( قسمت دوم )
برای مدت کوتاهی ( ۴ سال ) عازم شیراز شدیم ، وزندگی در شهر شیراز را آعاز کردیم ،. یک پیکان داشتیم ، یک روز ، پیکان در زیر یک درخت پارک بود ، زنگ واحد را زدند که خانم بیا ماشین را جا به جا کن می خواهیم...
View Articleگم شدن گواهینامه
یکی بود یکی نبود صبح بعد از رفتن بچه ها به مدرسه ، آماده رفتن برای خرید شدم ، اتوبوس را سوار شدم ، تا میدان انقلاب و بعد به طرف خیابان جمهوری حرکت کردم ، اتوبوس میدان جمهموری بهارستان را سوار شدم ،...
View Articleدوچرخه ، تمرین در اتاق
حالا که شیراز هستیم از آنجا بنویسبم تا دیر نشده . بچه ها هر روز بزرگ و بزرگتر می شدند ، آنها تصمیم گرفتند در اتاق به من دوچرخه سواری یاد بدهند از آنها اسرار و از من انکار خلاصه آنها برنده شدند و فرش...
View Article