حالا شده بودم معلم انگلیسی بچه های ابتدایی. مدرسه پسرانه، کلاس من بعد از ظهرها بود ، آن روز با کلاس پنجمی ها درس داشتم ، خیلی خوشحال درس را شروع کردم ، خیلی جدی و همگی خندان بودیم ، و گاهی دانش اموزان لغات خاصی را هم می پرسیدند ، یکی از دانش آموزان بلند و شد و گفت : خانم اجازه ، سیبیل چی میشه ، گیر افتادم نمی دانستم بهش گفتم جلسه دیگه میگم دیدم با بعل دستی اش یواشکی ( معلم همه جا را می بیند ) خندیدند ، فهمیدم قصه از چه قرار است ، آخه دختران آن موقع دست در
↧