نَدید ، بَدید
اول می پردازیم به معنی نَدید بَدید ( تازه به دوران رسیده ) دیشب ساعت از نیمه شب گذشته بود یک ماشین عجیب و غریب ( از نظر من )با صدای غرشی که از اگزوز آن بلند می شد تمام مردم را هراسان کرد و مردم سرشان...
View Articleآموختن قران مجید ( شیراز )
زندگی در شیراز آسان بود وقت زیاد داشتی ، در غربت بودیم و تنها . روزی زنگ درب منزل به صدا در آمد ، دوستم بود ، به واسطه بچه ها با هم آشنا شده بودیم ، او گفت: من می خواهم به شما قران یاد بدهم ، گفتم...
View Articleزیباترین ، کادو ؟
به خانه پدر رفتم ( خانه ای با آجر بهمنی قرمز ) ، از مادر پرسیدم پدر کجاست ؟ او گفت: بابا رفته طبقه سوم ، دوان ،دوان ، به دیدارش رفتم ، پدر توی آفتاب لب پله اتاق کوچکیه نشسته بود و قران می خواند ، کنارش...
View Articleفرفره های رنگی
فرفره ای ، فرفره ، بادبادکی، باد بادک!!!! فرفره و باد بادک هر دو عاشق باد بودند
View Articleکتاب ای نیمه کاره
امروز تصمیم گرفتم کتاب ای که مدتهاست لاک پشت وار می خوانم به پایان برسانم ،
View Articleسحر خیز باش تا کامروا باشی ( دفاع از پرواز )
همیشه از تاخیر های هواپیما اعتراض داریم اما قصه امروز جهت عکس آن است. ،یکی بود و یکی نبود ، شیراز بودیم و پدر و مادر عزیزم مسافر شیراز بودند . صبح زود خیلی با عجله آماده شدیم و به فرودگاه رفتیم ، هنوز...
View Articleزندگی چه شکلیه؟
دوستی از من سوال کرد ، زندگی شکل داره ؟ گفتم بله، زندگی شکل تمام دنیاست ،. گفت یعنی چی ،؟ به ما جایی درس زندگی ندادند!!! ، نه در دبستان و نه دبیرستان ونه دانشگاه ؟ گفتم از روزی که متولد می شویم وارد...
View Articleدر کنار سرباز در ازمایشگاه
به آزمایشگاه رفته بودم دومین نفر شدم نفر جلوتر از من یک سرباز خیلی جوان بود ، به فاصله یک صندلی در کنار هم نشستیم ( صندلی ها مارک دارند ،علامت نشستن ممنوع بر روی آن حک شده از زمان کرونا ) . به فاصله...
View Articleمعلمی در ۱۸ سالگی
به اول مهر نزدیک می شویم و به یاد سالهای دور که ماه مهر برایمان مهربانی داشت و مانند مادر به ما مهربانی می کرد . پدر گرامی و عزیزم یک پیشنهاد داد، و به من گفت : یکی از دوستانم برای مدرسه اش یک معلم...
View Articleخاطرات ، معلمی که ۱۸ ساله بود
حالا شده بودم معلم انگلیسی بچه های ابتدایی. مدرسه پسرانه، کلاس من بعد از ظهرها بود ، آن روز با کلاس پنجمی ها درس داشتم ، خیلی خوشحال درس را شروع کردم ، خیلی جدی و همگی خندان بودیم ، و گاهی دانش اموزان...
View Articleمدرسه ملی ندای میهن ( حقوق هر ماه )
یک ماه و نیم از مهر گذشته بود ، مدیر مرا به اتاق خودش دعوت کرد و پاکتی به من داد و گفت این حاصل زحمات شما در یک ماه است ، از اتاقش خارج شدم و شروع کردم به شمردن پولهای داخل پاکت ، که ۱۵۰ تومان بود ....
View Articleشهریور
ماه شهریور برای تجدیدی ها بود ، که جلو مدرسه ها دانش اموزان با کتاب هایی که قطر آن چند برابر شده بود ایستاده بودند . وهر دانش اموزی از دوستش می پرسید چند تا ؟ و رفیقش با انگشتش نشان می داد ،!! و دانش...
View Articleمصیبت شهر، ی ور ، ( جا ماندن از امتحان تجدیدی )
شهربور هم برای خودش برو بیایی در مدرسه داشت ، نصفی از دانش اموزان را می دیدی ، که "انگوری"شده بودند ،. صبح شنبه بود و پدر قبل از اینکه به محل کارش برود گفت صبح برو به مدرسه یک سر بزن ، گفتم پدر جان...
View Articleدرختان زیبای خیابان ولیعصر تهران
خیابون ولی عصر برایمان زیبایی خاصی داشت ، همه چیز در آنجا خلاصه می شود ، پر از خاطرات شیرین بود . درختانی که سر تا سر خیابان بود مغازه ها همه شادی بخش بودند ، بهترین ها آنجا بود ، می گفتند اگر از...
View Article۱۷ شهریور سال ۱۳۵۷
گاهی از کوچه پس کوچه های تاریخ می ایم . روزی سخت ، برای اولین بار بود که صدای تیر اندازی را می شنیدم ، و بعد دیدم با شتاب جوانها در کوچه مرده می برند . و ژاله خون شد ، ژاله خون شد روحشان شاد ،
View Articleامام علی علیه السلام می فرمایند
چه بسا دور افتادگانی که از خویشاوندان تزدیک تر و خویشاوندانی که از هر کس دورترند . نامه 31
View Articleدوختن روپوش در آخرین روز شهریور
دو روز مانده بود به اول مهر ، باید ۸ دست روپوش می دوختم ، زندگی اجتماعی بود و همه فامیل در یک محله زندگی می کردند و بچه ها تقرببا دو تا دو تا هم سن بودند . آن وقتها کلمه مانتو مد نبود و به لباس مدرسه...
View Article