زمستان های شهرمان طهران، به یکی بود و یکی نبود تبدیل شده وقتی زمستون میشد یکی از مشکلات مادرم خشک کردن لباسها بود او معتقد بود لباس باید هوا بخوره ، اما با زمستون برفی پشت بام رفتن ممنوع می شد ،و او از روی ناچاری اتاق بزرگه را یک بند ( طناب ) می بست لباسها را اویزون می کرد تا با گرمای بخاری تفتی خشک شود و گاهی درب بالکن را باز می کرد و با خود زمزمه می کرد و می گفت : یک هفته است آسمون را ندیدیم، برف داره شدت میگیره ، پر زورتر شده همه چیز سر جای خودش بود ،
↧