پرده های زمستانی
ژاکت های بافتنی ، جوراب ها پشمی ، کلاه پشمی ، دستکش ، روسری کلفت واما پرده های زمستانی هر فصلی برای خودش ادابی داشت ، در فصل زمستان باید, باپرده اتاق ها گرم شود . اول که به فکر کرسی گذاشتن و ذغال و...
View Articleگفتار نیکو استاد مهربانم از پخش شبکه رادیویی برنامه خانه و خانواده
تا شب نشده گله از روز مکن
View Articleحس لامسه
برای آماده کردن لباس، برای پیاده روی به اتاق خواب رفتم اتاق خیلی تاریک بود ، برق خیابون ساعت ۶ و ۱۵ دقیقه صبح خاموش می شود هیچ نوری در اتاق نبود ، و برای اینکه آقای پدر بیدار نشوند هیچ چراغی روشن نکردم...
View Articleگفتاری از سعدی شیرازی
ابر اگر آب زندگی بارد . هرگز از شاخ بید بر نخوری با فرو مایه روزگار مبر کز نی بوریا شکر نخوری
View Articleکلاغ فهمیده
وقتی از آسانسور پل عابر بیرون آمدم دیدم روی پل عابر یک کلاغ با آرامش داره راه میره با خود گفتم کلاغ محله هم رعایت می کنه از، روی پل عابر عبور میکنه ، کلاغ فهمیده هم اکنون
View Articleچه خوش باشد که مهربونی هر دو سر باشد. و گرنه باعث درد سر باشد
خیلی خوشحالم که با دوست عزیزم که اون سر دنیاست. ولی قلب هایمان با هم یکیست ، صحبت کردم ممنون خدا جانم خدای مهربونم خوشحالم ، که هنوز گوشم شنواست می توانم بشنوم عالی بود خبر از سلامتی آنها گرفتم مهربونی...
View Articleصبح ۲۳ دی ماه به خیر و خوشی
خدا را شکر صبحی دیگر را شروع کردم ، از امروز کاری به فردا نیانداز چو فردا شود فکر فردا بکن فرصت ها مانند ابر می گذرد
View Articleنمناک شد
امروز بعد از چندین روز انتظار چند قطره باران بهاری داشتیم که به سختی زمین خیس شد و به آسانی زمین خشک شد ،
View ArticleArticle 0
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری همه از بهر تو سر گشته و فرمانبردار شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری
View Articleپدرم سلام
پدرم چگونه می توانم یک جمله برایت بنویسم ، آیا می توانیم کتاب پدر را خلاصه کنیم کتاب پدر هرگز پایانی ندارد ، او تاریک می رفت و تاریک می آمد، مادرم همیشه می گفت : وقتی صبر پدرت را می بیتم به یاد حضرت...
View Articleهسته هیچ میوه ای را دور نیاندازیم
برای پیاده روی به پارک رفتم کارگران مشغول کاشتن گلهای بنفشه بودند از درب ورودی کارگر شروع کرده اند ببه کاشتن گلها با آرایشی متفاوت از هر سال ، به سمت گل یخ رفتم با آنها صحبت کردم. خیلی قشنگ شده جاتون...
View Articleسرنوشت یک کوبلن
یکی بود و یکی نبود سالهای خیلی دور آخر شب از پارک بر می گشتیم ، کنار پیاده رو یک جوان در تاریکی شب نشسته بود و به کوبلن هایی که روی زمین چیده بود نگاه می کرد . نوری کم روی کوبلن ها بود این نور از چراغ...
View Articleزمستان های طهران
زمستان های شهرمان طهران، به یکی بود و یکی نبود تبدیل شده وقتی زمستون میشد یکی از مشکلات مادرم خشک کردن لباسها بود او معتقد بود لباس باید هوا بخوره ، اما با زمستون برفی پشت بام رفتن ممنوع می شد ،و او از...
View Articleدانش اموز، مسجد ، زمستان
به مسجد رفتم ، دیدم تعدادی دانش آموز از پله های مسجد بالا می روند و مربی آنها هم پشت آخرین نفر دانش آموزان بالا رفت خوشحال شدم وقتی شادی و نشاط و زندگی را در صورت آنها دیدم . هم زمان با دانش اموزان وا...
View Articleممنون خدا جونم
حیف روز به این قشنگی نیست که آدم بخوابه روزی زیبا دارم با نم نم بارون و گاهی هم دونه های برف پیاده روی امروز بسیار عالی بود و راحت نفس کشیدم خدایا ممنون
View Article