Quantcast
Channel: سفره دوازده متری مادرم
Browsing all 1870 articles
Browse latest View live

کار را جمعیتی باید کرد و نان را جمعیتی باید خورد

View Article


ای کاش

  ای کاش یک قالیجه حضرت سلیمان داشتم ای کاش 

View Article


سلام امروز

 نمی دانم چه چیزی برایمان ورق زده ای کوچه غم زده خیابان ارام و غمگین همه جا سوت و کور برج ها نگران که چرا دوست قدیمی آنها به تلی از خاک بدل شده است آهن پاره های روزگار جان چندین نفر را گرفت خدایا از تو...

View Article

آینه

  جلو آینه رفتم سلام کردم نگاهش کردم باورم نمی شد افسوس   صد افسوس اینه هم پیر شده بود    

View Article

یک شهر و یک اتو بوس

امتحان ثلث سوم را داده بودیم و کارنامه قبولی را گرفته بودیم حالا برای اینکه خنک بشویم و گرمای شهرمان مارا اذیت نکند بقچه ها را بستیم و راهی  سفرشدیم .آخر هفته بود بابا یک تاکسی گرفت و همه سوار شدیم و...

View Article


حاجی لک لک کجایی ؟

روز جمعه بود  بابا به مادر گفت امروز  می رویم حرم حضزت عبدا لعظیم  مادر سماورش داشت قل قل می کرد و چای را دم کرده بود و در تاریک روشنایی صبح پاییزی با پدر داشت صبحانه می خورد . بابا یکی یکی ما را از...

View Article

پنجره

پنجره ات روشن بود به کنار پنجره ات نزدیک شدم اما چراغ پنجره خاموش شدمن در آن تاریکی به خانه بر گشتم 

View Article

جورابهای خیس کرسی های داغ

شهرمان طهران سفید پوش شده بود هوا بشدت سرد حوض حیاط خانمان یخ بسته بود  به سختی دستمان را داخل حوض می کردیم و صورت خود را می شستیم بعد از صبحانه لباس مدرسه را پوشیدیم و جورابهای خود را به پا کردیم و...

View Article


پدرم

 پدرم در قلب من هستی پدرم روحت شاد و قرین رحمت بیست چهارم آذر 77پدرم

View Article


کار را جمعیتی باید کرد و نان را جمعیتی باید خورد

پدروقتی کاری داشتیم  این جمله را می گفت و خودش هم کمک می کرد کار را جمعیتی باید کرد و نان را جمعیتی باید خورد .وقتی خیلی کوچک بودم معنی این جمله برایم خیلی سخت بود اما کم کم متوجه عمق این جمله شدم...

View Article

ای کاش

  ای کاش یک قالیجه حضرت سلیمان داشتم ای کاش 

View Article

سلام امروز

 نمی دانم چه چیزی برایمان ورق زده ای کوچه غم زده خیابان ارام و غمگین همه جا سوت و کور برج ها نگران که چرا دوست قدیمی آنها به تلی از خاک بدل شده است آهن پاره های روزگار جان چندین نفر را گرفت خدایا از تو...

View Article

آینه

  جلو آینه رفتم سلام کردم نگاهش کردم باورم نمی شد افسوس   صد افسوس اینه هم پیر شده بود 

View Article


یک شهر و یک اتو بوس

امتحان ثلث سوم را داده بودیم و کارنامه قبولی را گرفته بودیم حالا برای اینکه خنک بشویم و گرمای شهرمان مارا اذیت نکند بقچه ها را بستیم و راهی  سفرشدیم .آخر هفته بود بابا یک تاکسی گرفت و همه سوار شدیم و...

View Article

شیطنت های کودکی با مترو

 صبح خیلی زود از خانه خارج شدم تا اولین نفرات باشم در اداره بیمه بعد از اتوبوس سواری و مترو سواری به اداره بیمه رسیدم و نفرات اول بودم که کارم تمام شد و راهی داروخانه به سرعت قدم بر می داشتم به ایستگاه...

View Article


Article 0

    خدایا چراغ امیدمان را خاموش نکن 

View Article

هفت اسفند

امروز هفت اسفند استاوباقدم های کوچکش دراین روز وارد قلب من شدبخاطر اوست که قلبم هنوز کار می کنه ای خبر دهنده بهار زندگیپاهای کوچکش را به سه سالگی گذاشت راستی شبدرهای توی گلدون بالکن خونمون جونه زده...

View Article


در مسیر زندگی

ساعت زنگ زد پیدار شدم با خود گفتم خوشحالم که امروز هم زنده هستم در مسیر زندگی حرکت کردم 

View Article

دست در دست

چندی پیش به دکه روزنامه فروشی رفتم و تقاضای یک کیهان بچه هاکردم او گفت هنوزنیامده؟به یاد روزهایی افتادم که دستشان را می گرفتم و به بهانه خرید کیهان بچه ها سه نفری از خونه خارج می شدیم و بعد از خرید...

View Article

خروس نوک حنایی

امروز وقتی با صدای خروس همسایه بیدار شدم با خود گفتم من هنوز زنده هستم 

View Article
Browsing all 1870 articles
Browse latest View live


<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>