سلام امروز
نمی دانم چه چیزی برایمان ورق زده ای کوچه غم زده خیابان ارام و غمگین همه جا سوت و کور برج ها نگران که چرا دوست قدیمی آنها به تلی از خاک بدل شده است آهن پاره های روزگار جان چندین نفر را گرفت خدایا از تو...
View Articleآینه
جلو آینه رفتم سلام کردم نگاهش کردم باورم نمی شد افسوس صد افسوس اینه هم پیر شده بود
View Articleیک شهر و یک اتو بوس
امتحان ثلث سوم را داده بودیم و کارنامه قبولی را گرفته بودیم حالا برای اینکه خنک بشویم و گرمای شهرمان مارا اذیت نکند بقچه ها را بستیم و راهی سفرشدیم .آخر هفته بود بابا یک تاکسی گرفت و همه سوار شدیم و...
View Articleحاجی لک لک کجایی ؟
روز جمعه بود بابا به مادر گفت امروز می رویم حرم حضزت عبدا لعظیم مادر سماورش داشت قل قل می کرد و چای را دم کرده بود و در تاریک روشنایی صبح پاییزی با پدر داشت صبحانه می خورد . بابا یکی یکی ما را از...
View Articleپنجره
پنجره ات روشن بود به کنار پنجره ات نزدیک شدم اما چراغ پنجره خاموش شدمن در آن تاریکی به خانه بر گشتم
View Articleجورابهای خیس کرسی های داغ
شهرمان طهران سفید پوش شده بود هوا بشدت سرد حوض حیاط خانمان یخ بسته بود به سختی دستمان را داخل حوض می کردیم و صورت خود را می شستیم بعد از صبحانه لباس مدرسه را پوشیدیم و جورابهای خود را به پا کردیم و...
View Articleکار را جمعیتی باید کرد و نان را جمعیتی باید خورد
پدروقتی کاری داشتیم این جمله را می گفت و خودش هم کمک می کرد کار را جمعیتی باید کرد و نان را جمعیتی باید خورد .وقتی خیلی کوچک بودم معنی این جمله برایم خیلی سخت بود اما کم کم متوجه عمق این جمله شدم...
View Articleسلام امروز
نمی دانم چه چیزی برایمان ورق زده ای کوچه غم زده خیابان ارام و غمگین همه جا سوت و کور برج ها نگران که چرا دوست قدیمی آنها به تلی از خاک بدل شده است آهن پاره های روزگار جان چندین نفر را گرفت خدایا از تو...
View Articleآینه
جلو آینه رفتم سلام کردم نگاهش کردم باورم نمی شد افسوس صد افسوس اینه هم پیر شده بود
View Articleیک شهر و یک اتو بوس
امتحان ثلث سوم را داده بودیم و کارنامه قبولی را گرفته بودیم حالا برای اینکه خنک بشویم و گرمای شهرمان مارا اذیت نکند بقچه ها را بستیم و راهی سفرشدیم .آخر هفته بود بابا یک تاکسی گرفت و همه سوار شدیم و...
View Articleشیطنت های کودکی با مترو
صبح خیلی زود از خانه خارج شدم تا اولین نفرات باشم در اداره بیمه بعد از اتوبوس سواری و مترو سواری به اداره بیمه رسیدم و نفرات اول بودم که کارم تمام شد و راهی داروخانه به سرعت قدم بر می داشتم به ایستگاه...
View Articleهفت اسفند
امروز هفت اسفند استاوباقدم های کوچکش دراین روز وارد قلب من شدبخاطر اوست که قلبم هنوز کار می کنه ای خبر دهنده بهار زندگیپاهای کوچکش را به سه سالگی گذاشت راستی شبدرهای توی گلدون بالکن خونمون جونه زده...
View Articleدر مسیر زندگی
ساعت زنگ زد پیدار شدم با خود گفتم خوشحالم که امروز هم زنده هستم در مسیر زندگی حرکت کردم
View Articleدست در دست
چندی پیش به دکه روزنامه فروشی رفتم و تقاضای یک کیهان بچه هاکردم او گفت هنوزنیامده؟به یاد روزهایی افتادم که دستشان را می گرفتم و به بهانه خرید کیهان بچه ها سه نفری از خونه خارج می شدیم و بعد از خرید...
View Article