لباس شستن در روز های برفی
فکر می کنم اختراع ماشین لباسشویی ، از یک خانم باشد ؟ کمی فکر کنیم ؟
View Articleمیز سماور ، میز چزخ خیاطی
چه جایگاهی داشتند آن دو میز فقط دو تا میز داشتیم که کار آن دو میز مشخص بود ، اول از میز سماور می گویم که به هنگام صبحانه خوردن از ذهنم گذشت . میز سماور در قسمتی از اتاق قرار داشت که این میز زیبا یک...
View Articleخرید نان
خرید نان بسیار آسان بود ، روزی دو بار می رفتد نانوایی ، نون می خریدند، به اندازه ، مصرف روزانه ، زندگی بدون فریزر !!!!! واما حالا ، آقا نوبت شماست چند تا؟ ، ۱۰ تا ، شما خانم ۷ تا ،؟ .......وووو الا اخر...
View Articleروز شمار
امروز ۲۷ دی ماه سال ۱۴۰۲ است انگار دیروز بود که سال ۱۴۰۲ اعلام شد . حالا تقویم را به عقب ورق می زنم تا ببینم در این ۱۰ ماه گذشته چه کزده ام ، توفیق داشتم هر روز ۳ صفحه قران بخوانم ، و اما خیلی به عقب...
View Articleکارت منزلت
شاید اسم کارت منزلت را شنیده باشید چند سالی است که منزلتی شده ام و از مزایای آن این است که کارت مترو ( و کارت استفاده از اتوبوس ) را با تخفیف به شما فروخته می شود ، به عنوان مثال شما ۳۰ هزار تومان پول...
View Articleکارت منزلت در دست به سمت ایستگاه مترو
بعد از طی کردن راهرو طولانی داخل ایستگاه متروی صادقیه ،از چند پله پایین رفتم و تابلو ها را خواندم که به کدام سمت باید بروم جوانها بدو بدو می رفتند و همه بدون استثنا کفش های راحتی ( کتانی کفش ورزشی ) به...
View Articleوقتی ادم بزرگها مریض می شوند . ( قسمت دوم )
خوشحال بودیم که بیمار مرخص شده ، با تمام مشکلاتی که با خودمان از بیمارستان حمل کرده بودیم و به منزل آورده بودیم ، سال ۱۳۹۳ را ما سه نفر در کنار هم شروع کردیم ( پدر ، مادر ، فرزند ) دوستان لطف کردند و...
View Articleوقتی آدم بزرگ ها مریض می شوند ( قسمت سوم )
سلام برتمامی پدران و مردان بزرگ ، عیدتان مبارک ، از عید گفتیم و از مبارکی آن ، تبریک عید ما برطرف شدن مشکل غذا خوردن بیمار بود. کم کم به این نحوه زندگی عادت کردیم و تلفن های دوستان کلام اول این بود ،...
View Articleگفتگو با نمک پاش
درب کشوی آشپزخونه را باز کردم نمک پاش را برداشتم نمک پاشی از جنس کریستال با درب استیل که سوراخ های روی درب نمک پاش را طوری نمایش داده بودند ، که به شکل S است .، سلامی گفتم، و با نمک پاش درد دل کردم...
View Articleوقتی آدم بزرگها مریض می شوند ، قسمت چهارم
زندگی سر بلایی و سر پاینی دارد، این را بی بی جونم می گفت .، بعد از مدت زمان طولانی بیماری . این طور تنطیم شد و تصمیم گرفتیم به سفر برویم که دیدار نوه یمان بود . اولین کار به خدمت اقای دکتر رفتیم که...
View Articleزمستونه
مادرم می گفت : زمستون به آسمون نمی مونه نم نم بارونه بروم پیاده روی مادرم می گفت: مگر آدم از بارون میترسه مگر شما کلوخ هستید که آب بشید ، من رفتم . بدون چتر
View Articleدیر رسیدن قابله
نمی دانم کلمه قابله را شنیده اید ؟ قابله ( کسی که بچه را به دنیا می اورد ) همان،ماما است ، برای امروزی ها نوشتم . همیشه درب حیاط(تهران ) آجر بهمنی قرمز باز بود ، زن عمو آمد ، و کنار پنجره اتاق ایستاد و...
View Articleروزی بدون پلاستیک
خوشحالم که امروز برای خرید از کیسه پلاستکی استفاده نکردم کیسه پارچه ای با خودم برده بودم . ۷ کیسه پارچه ای
View Articleوقتی بچه کوچک داشتم ،( به یاد زحمات مادرم )
از خونه ای بگم که از داخل حیاط سه طبقه بود و از کوچه دو طبقه . آشپز خونه در انتهایی ترین مکان ساختمان بود اتاقک زیر شیرونی . باید دو تا پاگرد را طی می کردی تا به نقطقه ای که خوشمزه ترین غذا ها پخته می...
View Articleوقتی آدم بزرک ها مریض می شوند ( قسمت پتجم )
امروز با خود فکر کردم که از قسمت خوشحالی بنویسم و این قصه را به سمت خوب هدایت کنیم ، سه تا ماه رمضان ، را پشت سر گذاشتم . دو سال ۸ ماه گذشته ، همچنان او غذا از دهان نمی خورد حتی یک قطره آب. سرباز سی...
View Articleساختمان ها با ما پیر می شوند
من هم با ساختمان های شهرم پیر شدم ، خیابان لاله زار و کوچه برلن ، و مهران ، برای ساختمانهای زببای آنجا گریستم ، وقتی تابلو خیابان لاله زار را دیدم این شعر برایم تداعی شد میخواهم بروم لاله زار بفروشمت...
View Article